آفریدگار من!
مرا پیدا کن که من گمشده ای بیش نیستم
و این نماز جز یک آرامش و بهانه چیز
دیگر نیست ؛ من تو را می خواهم .
اما.....
نه مگر من می توانم اما بیاورم که
امایی بزرگتر از معمای روزگارم .
فقط با ناز در نمازم برای تو ، آرام می شوم .
خدایا آرامشم را با « خودت » کامل کن ،
تو را با بی نیازیت می شناسم که
هر بار نیازمند شدم نوازشگرم بودی
و بی شائبه مرا در آغوش می کشیدی
بی هیچ منتی .
تو را در نیازم می شناسم که هنوز نیازمند
آغوش مهربانت هستم .
ولی به خاطر خود خواهی ام آغوش تو را
نمی بینم و یا وانمود می کنم که آغوشی نیست !
اما تو هستی ، مهربانتر از آنچه که گمان می کنم .
آنقدر مهربان که هر زمان به سوی آغوشی
که نمی بینم بشتابم مرا
غرق بوسه ات می کنی .
تو را در بی تابی چشمانم می بینم .
تو را از نگاه سنگین روزگار عشق خواهم چید .
زندگی رقصی است به سوی پروردگار