سفارش تبلیغ
صبا ویژن



اندر احوالات این روزها - معشوق محجوب






درباره نویسنده
اندر احوالات این روزها - معشوق محجوب
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده

اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً



حرف دل
دوستان خوبم سلام به وبلاگ معشوق محجوب خوش آمدید
ای دل بشارت میدهم خوش روزگاری میرسد یادرد و غم طی میشود یا شهریاری میرسد ای منتظر غمگین مشو قدری تحمل بیشتر گردی به پا شد در افق گویا سواری میرسد

بارالها برای همسایه ای که نان ما را ربود، نان برای دوستی که قلب ما را شکست، مهربانی برای آنکه روح مارا آزرد، بخشایش وبرای خویشتنن خویش آگاهی وعشق میطلبم

آرشیو وبلاگ
شهریور 1388
مهر 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
مرداد 1389
شهریور 1389
مهر 1389
آبان1389
شهریور 89
پاییز 89
زمستان 89
بهار 90
تابستان 90
زمستان 90


لینک دوستان
مسجد مقدس جمکران
دفتر مقام معظم رهبری
راهی به سوی نور
کجاوه ی نزهت
مسافر آدینه
سرّ سودا
گنجشک جمکران
خونه آقام کجاست؟؟؟
مشهد شهر بهشت!
صهبای رضوان
تقدیم به نازنینم سید مهدی
ببوسم خاک پاک جمکران را
عجّل فَرَجه
انتظار
یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
دکتر رحمت سخنی
آسمان هفتم
منتظر قائم
بیسیم چی
مادر سادات
آرامشگر
با خدا باش و پادشاهی کن
عاشق امام زمان(عج)
حدیث دلتنگی
ارتباط معنوی با امام زمان(عج)
یاصاحب الزمان(عج)
غروب انتطار
شمیم انتظار
بسوی ظهور
ملیکه در تمنای وصال
محبوب من
بیرق سرخ
طرفدار دوآتیشه ولایت /مرگ برضدولایت فقیه
چشم به راه تو
سه نقطه
السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج)
ابر باران
باران در نهایت عاطفه
درس عشق
انوار الزهرا (س)
شهداشرمنده ایم
مصلحان منتظر
ساعتهای آرامش یک قلب رازگو
طلوع آرامش در زندگی
غریبِ قریب
شوق پرواز (ترنم بهاری)
لیلی و مجنون قرن بیست و یکم
قاب نگاه من(طعم باران)
محیا خانم و آقا محمد مهربونش
داستان زندگی من
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
منتظر روشنی(سنا)
نجوای شبانه(ساقی رضوان)
ساحل آرامش
نامه های بی نشان
نورالزهرا ( س )
قافله نت
متاهلانه
^"من و زهرای خوبم"^
بیا! تا توتیایم خاک راهت...
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
خطب نادره امام علی (علیه السلام)
خانه کوچَکِ ما
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
اندر احوالات این روزها - معشوق محجوب

آمار بازدید
بازدید کل :130566
بازدید امروز : 106
 RSS 
آمار و کدهای جاوا

   

بسمه تعالی

اللهم عجل لولیک الفرج

دوستان خوبم سلام

امیدوارم حالتون خوب باشه ودر پناه امام زمان(عج) لحظات آرومی را سپری کنید.

من که دانشگاهم از روز اول مهر شروع شد نمیدونم بعد از سه ماه تعطیلی چرا دانشگاه رفتن اینقدر سخت شده!

راستی دوستان یادتونه چند ماهه پیش شب شهادت حضرت زهرا(س) یه پیام تسلیت گذاشتم و فوت پدر دوست عزیزم زینب را بهش تسلیت گفتم حالا هم متاسفانه روز پنج شنبه اول مهر وقتی من از دانشگاه اومدم خونه مامانم گفت مامان زینب هم به رحمت خدا رفت حدود 20 روزی میشد که در بیمارستان بستری بود.مامان و بابای زینب خیلی مریض بودن سالها بود که خونه نشین شده بودن و زینب به همراه خواهر عزیزش از اونها پذیرایی و مراقبت میکردند.اونها مخصوصا مامانش خیلی روح لطیفی داشتن من خیلی به اونها سر میزدم و باهاشون صحبت میکردم این رفت و آمدهام باعث شده بود که اونا هم خیلی به من علاقمند بشن تا جایی که زینب میگفت بعد از رفتن من باباش گریه میکرد آخه این آخریها خیلی دلتنگ شده بود خلاصه بعد از فوت باباش مامانش خیلی خیلی تنها شد چون اینها خیلی به هم علاقمند بودن به طوری که بیماریهاشون هم مشترک شده بود و هرکدومشون که هر بیماری ای میگرفت چند روز بعد اون یکی هم میگرفت.جالب اینه که مرگشون هم با فاصله کم اتفاق افتاد.حالا زینب مونده و زینب. اما من که به دلیل رفتن های زیادم به اونجا وابستگی عجیبی به مامانش داشتم شنیدن خبر فوتش خیلی برام تاسف بار بود آخه من هروقت دلم میگرفت میرفتم پیشش و بهش میگفتم برام دعا کن اونم بهم میگفت من هرشب تو نماز شبم برات دعا میکنم.خیلی دوستش داشتم اصلا طاقت نداشتم ببینم اینقدر تو دنیا زجر میکشه ولی به مرگش هم راضی نبودم. حالا دیگه خیلی تنها شدم از اون روز تا حالا فقط 2 بار رفتم خونه زینب اینا هر دو بارش هم انقدر گریه کردم که زینب و لیلا بهم دلداری میدادن. اصلا نمیتونم جای خالیش را توی اون خونه ببینم.اما میدونم اون دیگه شبها راحت میخوابه خیلی راحت... چون شاهد تمام دردهاش بودم.روحشان شاد و یادشان تا ابد گرامی باد.من محال خاطرات و حرفهای قشنگشون را فراموش کنم.

راستی یه مقدار هم از هفته دفاع مقدس بگم امروز توی مسجدمون به همین مناسبت برنامه داشتیم. یه مادر شهیدی تو محله ی ما زندگی میکنه که خیلی نورانی و مهربون و دوست داشتنیه. من تو ماه مبارک رمضان پارسال با این خانوم آشنا شدم بعدها که فهمیدم مادر شهید هم هست یک ارادت خاصی بهش پیدا کردم. خلاصه امروز دعوتش کرده بودیم بیاد برامون از شهیدش خاطره بگه.یه خاطره ای تعریف کرد که من انقدر محو صورتش شده بودم که اشک از چشمهام سرازیر میشد خیلی خاطرش قشنگ بود حتما تو یه پست جداگانه خواهم نوشت.

وای که ما چقدر مدیون شهدا هستیم و در عین حال چقدر هم شرمندشون هستیم. اونا خیلی به گردن ما حق دارند خدا کنه حلالمون کنند وگرنه....

و اما کلام آخر خیلی وقته که پستی از جلسات طرح صالحینمون نذاشتم.انگار نه انگار که یکی از اهدافم از تاسیس این وبلاگ به بحث گذاشتن مباحث این جلسات بود. الان داریم رو موضوع معاد و زندگی پس از مرگ صحبت میکنیم.ولی محتوای جلساتمون خیلی سنگینه منم تنبل شدم دیگه خلاصه و یادداشت برنمیدارم تا براتون بنویسم. حالا از فردا قراره برم توی یه طرح سه روزه در مورد حجاب و عفاف شرکت کنم اونطور که شنیدم استاداشون خیلی عالی هستن اگه بشه از این جلسات حتما مینویسم و شما رو هم به بحث میکشونم تا انشاالله به امید خدا بتونم یه قدم هر چند کوچک در مسیر حجاب که یکی از معضلات مهم وجدی جامعه ی امروزمون هست برداشته باشم.

در پایان از آقا امام زمان(عج) التماس دعای خیر دارم و عاجزانه ازشون میخوام که توفیق خدمت هرچند کوچک در راه اسلام و ایمان به این حقیر عنایت فرمایند تا زمینه ساز ظهور با برکت و شاهد ظهور هر چه سریعترشون باشم چون دیگه خیلی خسته شدم خیلی...

 



نوشته شده توسط معشوق محجوب درساعت 10:1 عصر روز دوشنبه 89 مهر 5