مرد نجوا کنان گفت :
« ای خداوند و ای روح بزرگ ، با من حرف بزن .»
و چکاوکی با صدای قشنگی خواند ، اما مرد نشنید .
و سپس دوباره فریاد زد :
« با من حرف بزن »
و برقی در آسمان جهید و صدای رعد در آسمان طنین افکن شد، اما مرد باز هم نشنید .
مرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت :
« ای خالق توانا ، پس حداقل بگذار تا من تو را ببینم .»
و ستاره ای به روشنی درخشید ، اما مرد فقط رو به آسمان فریاد زد :
« پروردگارا ، به من معجزه ای نشان بده »
و کودکی متولد شد و زندگی تازه ای آغاز شد ، اما مرد متوجه نشد و با ناامیدی ناله کرد :
« خدایا ، مرا به شکلی لمس کن و بگذار تا بدانم اینجا حضور داری .»
اما مرد با حرکت دست، حتی پروانه را هم از خود دور کرد و قدم زنان رفت...
نوشته شده توسط معشوق محجوب درساعت 12:8 صبح روز یکشنبه 90 اردیبهشت 25
بسمه تعالی
اللهم عجل لولیک الفرج
ایام فاطمیه تسلیت باد....
دیشب برای اولین بار بود که به بیت آقا مشرف میشدم....
باورم نمیشد اینقدر باصفا باشد....
همسرم در قسمت خانم ها منو پیاده کرد و رفت سمت برادران....
تازه وارد بودم و به راه و رسم آشنا نبودم.....
از دری که رفتم برای کسانی بود که کارت داشتند.... راهم نمیدادند...
از قضا کسی که جلوی در مسئول بازدید کارت بود از رفقای بسیجی مسجد خودمون بود.....
رفتم جلو و خوشحال از اینکه در این سیل عظیم جمعیت یک چهره ی آشنا پیدا کردم....
بهش گفتم اولین بار است که آمدم راه و رسم بلد نیستم همسرم هم رفته موبایل هم نیاوردیم جایی را هم بلد نیستم خیلی غریبم راهم بده...
راست میگفت خیلی ها مثل من اونجا ایستاده بودند که کارت نداشتند استثنا گذاشتن جایز نبود...
تنها کمکی که توانست بکند این بود که با یک نفر همراهمان کند و کرد.....
وقتی که وارد شدیم دعا کردم برای همراهم که منو وارد کرد در این بین خانمی کنار دستم گفت برات دعا میخوندم که بذارن بری داخل آخه خیلی وقت بود ایستاده بودی.... متحیرش ماندم.....خدای من..... چقدر بعضی ها لطیف اند....
از ترس اینکه محل قرارم با همسرم را گم کنم و در سیل عظیم جمعیت معطلم بماند خیلی اصرار به جلو رفتن نکردم...
درب حسینیه که خیلی وقت بود بسته شده بود اما همسرم رفته بود داخل.....
مراسم فوق العاده بود.... سخنرانی زیبا و فوق العاده مدبرانه حاج آقا پناهیان و مداحی بسیار دلنشین حاج میثم مطیعی شور و حال عجیبی به مراسم داده بود.....
وااااای لحظه ی ورود آقا را هرگز فراموش نخواهم کرد که مشتاقان دیدارش چطور به سمت جلو هجوم آوردند و من که از صفحه مانیتور روبرو نظاره گر این صحنه ی جذاب بودم و لذت میبردم و گاها اشک شوق در چشمانم حلقه میزد....
عاشقان از شعار خسته نمیشدند و مدام میگفتند این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده و شعارهای زیبای دیگر.....
به زور سخنران مجلس را جمع و جور کرد....
چقدر قشنگ از عاقبت به خیری و دعا برای عاقبت به خیر شدن صحبت کرد.... چه زیبا از عدالت اجتماعی در سایه ولایت پذیری سخن به میان آورد و اطاعت از ولایت را بر عدالت اجتماعی ترجیح و برتری داد و خیلی نکات دیگر که مجال نوشتن ندارم......
اما پیشنهاد میکنم حتما گوش کنید چون خییییییییییلی مفید بود....
پ.ن1: همچنان مشغله داریم اما دلمان برای نوشتن تنگ شده بود برای همه ی شما.....
پ.ن2:درخواست برخی از دوستان هم برای بروزرسانی بی اثر نبود.....
پ.ن3:از همتون بینهایت سپاسگذارم و التماس دعای خیر دارم.....
نوشته شده توسط معشوق محجوب درساعت 10:42 عصر روز یکشنبه 90 اردیبهشت 18