اينجا قرار است با هم به زندگي دختران و زنان مطلقه سرک بکشيم تا هم از
تجربيات آن ها براي خودمان و اطرافيانمان استفاده کنيم و هم براي اصلاح
جامعه از بد اخلاقي ها قدمي برداريم.
و مي نويسيم از مشکلاتي که مي رود تا يک زندگي را به فروپاشي بکشاند.
پس
شما هم اگر وبلاگي با همين موضوع مي شناسيد، معرفي کنيد يا از کساني که به
جدايي رسيده اند يا در آستانه ي جدايي اند بنويسيد تا به جمع آوري مطلوبي
برسيم.
خدايا به اميد تو و با ياد تو قدم برميداريم.
يک
زماني با خودم مي گفتم چرا مردم اينقدر طلاق را بد مي دانند؟ چرا نبايد در
جامعه ي ما براي طلاق، فرهنگسازي شود و هرکسي که از زندگي اش ناراضي بود
بتواند راحت طلاق بگيرد. و اگر ميديدم استادي يا کسي از اين نوع نگاه به
طلاق انتقاد مي کرد و از آن به عنوان حق آزادي انسان دفاع مي کرد، در دل
او را تحسين مي کردم. اما وقتي متأهل شدم تازه حکمت جمله ي خدا برايم روشن
شد. فهميدم چرا خداوند، طلاق را مکروه ترين حلال خود مي داند. خيلي چيزها
برايم روشن شد و الان به جايي رسيده ام که واقعا شنيدن واژه طلاق و حتي
ديدن اين واژه، به من موج منفي شديدي مي دهد.
اما متاسفانه بايد قبول کرد که طلاق ديگر مثل زمان قديم قبح ندارد هرچند که آثار و تبعات سنگينش همچنان متوجه زنان و دختران است.
زمان قديم، براي مردها، حفظ خانواده و آبرو بيشتر معني داشت و براي همين حتي اگر با زنشان مشکل داشتند با او ميساختند.
آن
زمان، پسر خيلي زود شريک پدرش در نان آوري خانه مي شد و پيش از آنکه
ازدواج کند، راه و رسم زندگي را مي آموخت. براي اداره زندگي اش، هيچ کاري
را عار نميدانست. مي چسبيد به کار و زندگي و اين بود که ديگر وقت سر و گوش
جنباندن به هرکاري را نداشت. عزيز دردانه بار نمي آمد که با سرد و گرم
روزگار، قيد زن و زندگي اش را بزند.
اما امروز، چه؟!