تو را من چشم در راهم
نه شب هنگام
که صبح و نيمروزم نيز از ياد تو سرشار است
به هنگامي که درب فجر از شام سياهم باز مي گردد،
تو را مي خوانم و با خويش مي گويم:
به هنگامي که باغ صبحدم پر مي شود از خند? خورشيد
و صد گل مي شکوفد از نگاه مهربان او
به يادت سخت مي گريم
تو خورشيد دل افروزي
خدا را، از چه پنهان مانده اي
در ابرهاي تير? ايام
چرا اين غنچه هاي تنگ دلهامان،
ز گرماي نگاهت سخت محرومند؟؟؟
که صبح و نيمروزم از ياد تو سرشار است
سلام و تشکر از حضور ارزشمند شما ببخشيد که دير اومدم
اللهم العجل الوليک الفرج